loading...
تنهایی هایم
مدیریت بازدید : 3 یکشنبه 15 دی 1392 نظرات (0)

سلام!
حال همه‌ی ما خوب است
ملالی نيست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خيالی دور،
که مردم به آن شادمانیِ بی‌سبب می‌گويند
با اين همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی می‌گذرم
که نه زانویِ آهویِ بی‌جفت بلرزد و
نه اين دلِ ناماندگارِ بی‌درمان!

 

تا يادم نرفته است بنويسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
می‌دانم هميشه حياط آنجا پر از هوای تازه‌ی باز نيامدن است
اما تو لااقل، حتی هر وهله، گاهی، هر از گاهی
ببين انعکاس تبسم رويا
شبيه شمايل شقايق نيست!
راستی خبرت بدهم
خواب ديده‌ام خانه‌ای خريده‌ام
بی‌پرده، بی‌پنجره، بی‌در، بی‌ديوار ... هی بخند!
بی‌پرده بگويمت
چيزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نيک خواهم گرفت
دارد همين لحظه
يک فوج کبوتر سپيد
از فرازِ کوچه‌ی ما می‌گذرد
باد بوی نامهای کسان من می‌دهد
يادت می‌آيد رفته بودی
خبر از آرامش آسمان بياوری!؟
نه ری‌را جان
نامه‌ام بايد کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آينه،
از نو برايت می‌نويسم
حال همه‌ی ما خوب است
اما تو باور نکن

 



 

 دانلود این دکلمه با صدای خسرو شکیبایی در ادامه ی مطلب

مدیریت بازدید : 7 پنجشنبه 22 اسفند 1392 نظرات (0)

 

زمانه خار های خوارش را ب من داد

دلی داد پر از درد

دردی داد پر از زجر

زجری داد پر از آه

وآهی داد پر از داد

 

دل من سنگ نیست

دل من درد است

درد ی نهفته

زخمی شکفته

نعره ای درونی...

 

رویم را ببین

چین و چروکش را فقط درد هایم میشناسند

زجر هایم را فقط زخم هایم میشناسند

آهم را فقط زجرم

و دردم را فقط دلم

 

روز هایم میروند

اما کاش تلخ بودند و زهر نبودند

چ بگویم

برای تسکین دردم طناب دار هم کافی نیست

 

همه ی درد هایم را گفتم

اما

تو ببخش اگر گاهی دل درد مندم دلت را شکست

 

 

 

مدیریت بازدید : 6 شنبه 21 دی 1392 نظرات (1)

 

 

شهر سوخته ی عشق همین نزدیکی است

زیر بال دو کبوتر, عاشق

پیش دست دو قتاری باشد

شهر سوخته ی عشق همین نزدیکی است

زیر خاکستر محزون دلم پنهان است

زیر آوار مصیبت به نهان زندان است

شهر سوخته ی عشق همین نزدیکی است

شاید این شهر نداند عشق را

دوستی مابین این گنجشک را

اندر این شهر بمیرد عاشقی

جز به نفرت نماند مابقی

شهر سوخته ی عشق همین نزدیکی است


شعر از وهاب ریاحی

 

مدیریت بازدید : 5 جمعه 20 دی 1392 نظرات (0)

گفتم مادرم را مادر

زده است عشق به جانم ساغر

گویی اندر دل خود زندانم

من بدون رخ یار نتوانم

مادرم گفت به من ای بی حیا

شرم کن از گفته ات ای رو سیاه

تو توانی لقمه ای نانی دهی

بر دلت آب و جو و کاهی دهی

گر تو داری مزدی روزی هزار

من ستانم بهر تو یک دانه یار

رفت فکرم بر پی پول زیاد

کار و بار و روزی و رزق و ریال

وقتی از کار زیاد عاصی شدم

رفت دستم بر گریبان دلم

کی تو ای دل گو که تو عقلت کجاست

یار و عشق و عاشقی در قصه هاست

رو به سوی زندگی بی عشق یار

شاید این جمعه بیاید کارزار

دل تو ای دل تو نداری خانه ا ی

در همه دل ها پلاسی مر تو هم دیوانه ای؟

دل کمی در حرف من اندیشه کرد

نخ به قالی دلش او ریشه کرد

دل بدون عشق پر از اندوه شد

لیک به بی عشق تنم مستور شد

عقل چون آمد دلم اندیشه کرد

این سخن را در دلش او پیشه کرد

کز نداری تو سرا و خانه ای

زن بگیری بدتر از دیوانه ای


سرو ده ی وهاب ریا حی

 

مدیریت بازدید : 8 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)

 

ترانه هایم کهنه تر از همیشه

بی صدا

میکوبد حنجره ام را میخوانم و میدانم کسی صدایم را نمیشنود

حرف هایم تکراری است

اما شعرم با روح است و قلم با احساس

میویسم تا بدانی حرف من

حرف دل عالم و آدم ها نیست

حرف من جرعه ی آب است

روان و جاری

که بشوید همه زشتی و پلیدی هارا

 


 

ترانه هایم بی صداست

اما

قلمم را بنگر

صدای بی صدایم را گوش کن

و تو  ترانه هایم را بی صدا فریاد کن

 


اشعاراز وهاب ریاحی

مدیریت بازدید : 5 دوشنبه 16 دی 1392 نظرات (0)

 

 

 

زیر چتر بی وفاییت یه عمره دارم میسوزم

 


 

 

بدون از داغ جداییت میکنم ناله هنوزم

 

شده ام مثل یه ماهی توی چنگ خشک گیتار

 

 


 

 

 

آسمون می خواست بیاره واسه من یه قطره تکرار

 

 

 

روی رویا و خیالت میکشم یه خط قرمز

 

 

ولی اسمت رو لبهام میمونه پررنگ و قرمز

 

 

شده باز موعد یادت توی شب های سیاهم

 

روز و شب فرقی ونداره آخه من بی توتباهم

 

 

 

 

 

بی وفا نبود این رسمش بری من بمونم تنها

 

 

مث تو بدون نمیشه هرکی باشه توی دنیا

 

 


 


 

 

شعر از وهاب ریاحی

مدیریت بازدید : 7 یکشنبه 15 دی 1392 نظرات (0)

 

 

 

 

 

درد های من فروغ خشکی شهر است

نعره های بی صدای من جامع تمام بی کسی هاست

گوش کن

گوش کن بر آواز مهیب و پرسکوت من

گوش کن بر ضربان قلب زخم خورده ام

 

نام قلب من قلب نیست

نام قلب من درد است

دردی نهفته که جرات آواز ندارد

حتی جرات تپش ندارد

 

 

 


قلب من دردی است شعله ور که درونم را میسوزاند

و من میسوزم میسازم

 

 


درد هایم را گوشی نیست که نشنود

چشمی نیست که نبیند

زبانی نیست که نگوید غم درد هایم را اما...

هیچ کس مرهمی را بر قلب درد زده ام نمیگذارد

 

 

 

 

حتی پدرم

 

 

 

 

حتی مادرم

 

 

 

حتی یک دوست

حتی آشنایی

قلب من تنها بمان

تنهای تنها

با بی کسی هایت بسوز

در دهایت را درون سینه ات زندان کن

اما نه

 

 


همیشه با زبان سرخ سر سبز را بر باد دادن بدنیست

در دهایت را بگو

ناله کن

 

 


دست هایت را ز روی زخم های کهنه ات بردار

تا که شاید انتظارت سر رسد

تا که شاید درد هایت با مرگ دست هایت پر کشند

 


تا که شاید هیاهوی تو ای دل تنهای من

مردم خفته ی شهر را

در اوج سکوت بیدار کند

 


و درد های من را

به پایان برساند

 



شعر از وهاب ریاحی

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 9
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 16
  • آی پی دیروز : 2
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 2
  • بازدید کلی : 634